اندیشه‌های مهراد آریا

شرقی‌ترین شمال غربی

1 .
خیره شده‌ای به دوردست،
و من به جغرافیای تو!
به ناکجا اشاره می‌کنی و،
من چون همیشه به خاطرات تو؛
شاید خاطراتت را به ناکجا سپرده‌ای،
به همان دوردستی که روزی تبعیدگاهم بود،
و اکنون خیره به آن می‌نگری،
بی آنکه بدانی سر انگشتانت
به انتهای جاده‌ای اشاره دارد
که بن‌بستی ست مبهم؛
همان سکونتگاه من!

تو در این اقلیم غریب،
من و این نقشه‌ی بی عوارض و،
این قطب نمای یخ زده،
که شرقی‌ترین شمال غربی را،
مصرّانه نشانه رفته است؛
حکایت سکانس آخر تئاتری ست
که می‌بایست پرده‌ی اول داستان زندگی می‌بود.

تو،
به دریچه‌ی دوربین لبخند می‌زنی و
من که از دریچه‌ی قلبت افتاده‌ام،
به خنده‌ی تو …
و سرخی شالت هدیه می‌کند،
به تو دوچندان زیبایی و،
به قلب خاموش من، شراره های آتش …
و هر دو داغ می‌شویم!
تو از گرمای شعله و،
من از سرخی ِ …

2 .
بگذریم، عکس زیبایی ست : )
کاش عکاس این عکس، من بودم ..!

 

– مهراد آریا

پرینت

نوشته های مرتبط

1 دیدگاه

شعر خيلي زيبا بود.فقط چرا شرقي ترين شمال غرب؟؟؟؟

ممنون از شما.
خوب جهت هایی که ما میشناسیم نسبی هستن و هیچ وقت هیچ چیز مطلق نیست، مثلا شما نمیتونید بگید امروز سردترین روزه! میتونید بگید سرده! یا اینکه ما در شمال غرب هستیم! ما در شمال غرب ایران هستیم!
توی این قصه ی کوتاه ما هم، به شمال غربی اشاره شده؛ اما شرقی ترین شمال غربی ممکن… 🙂

پاسخ دادن


این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.