اندیشه‌های مهراد آریا

رویای توت

زمان در حالِ ذوب شدن بود، منظومه‌ها پویا و رودها جاری. شتابان از میان باغ گذشت، از بین بوته‌های جلوه‌گرِ نسترن که دو طرفِ سنگ‌فرش روییده بود، روی گلبرگ‌ها چند قطره شبنم چکیده بود، خُنَکایِ فوّاره‌ی آب صورتش را لمس می‌کرد، و نوازشِ نسیم بر تأثیرش می‌افزود، به خوشه‌های معلّقِ انگور که رسید قدم‌هایش کندتر شد؛ قصرِ نور بود ایوان، از تلألؤ رنگارنگِ پنجره‌ها؛ چشم از شیشه‌کاری‌ها برنداشته به کنده‌کاری‌های سردرِ تالار دوخت، هنوز در انحنای نقشِ نخست بود که وارد شد؛ لاله‌ها(۱) مثل دو گوشواره دو کنجِ سرا می‌درخشیدند، ترنج‌ها(۲) لاجورد و فیروزه، نقش و نگارِ فرش را در آغوش کشیده بودند.
درست زیر روزنه‌ی بادگیر ایستاد، آنجا که چند پرتوِ مستقیمِ آفتاب به شمسه‌ی(۳) مرکز تالار می‌بارید، ذرّاتِ معلّق، در باریکه‌ی نور می‌رقصیدند، چشم‌ها را بست، همزمان رومی و خیام، سعدی و حافظ ترانه می‌خواندند، ذهنش پر بود از صداها، نغمه‌ها، نجواها…

به دور خود چرخید و چرخید و رقصید.
زیر لب می‌گفت:
« تمامِ هستی یه سِحرِ،
و ما همه نقشیم، تجسّم و افسانه…
افسانه و افسون!»
می‌رقصید، به دورِ خود می‌چرخید و تصاویرِ محوی از جهان گِردِ تنش.

ناگاه ثانیه‌ها به تماشا ایستادند، زمان رودی بود که به برکه‌ای ایستا ریخت.
آنگاه نورها، سایه‌ها، سرگیجه‌ها پرسیدند:
اکنون، بِوَقتِ مرگِ ساعت‌ها چه می‌خواهی؟
زیر لب خواند:
دوست دارم
نانِ داغی باشم،
در دستانِ کودکی بازیگوش…
دوست دارم درختِ توتی باشم،
سایبانِ رهگذری در آفتابِ تموز(۴).

چوپان از دور می‌آمد، بزغاله‌ای در آغوش داشت و صدای زنگوله‌ها دشت را پر کرده بود؛ زیرِ سایه‌ی درختِ توت، مسافر که از کاروان جا مانده بود، از خواب پرید.

– مهراد آریا

پانوشت:
۱. لاله عباسی، یک جفت شمعدان لاله قدیمی شاه عباسی یا قاجار.
۲. نقش ترنج در هنر تذهیب و فرش بافی.
۳. نقش مدوّر و منقّش خورشید مانند در هنر تذهیب.
۴. گرمای شدید هنگام حضور خورشید در برج سرطان، دهم تیر تا دهم مرداد ماه.

پرینت

نوشته های مرتبط

پاسخ دادن


این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.