بهارِ فصلهای خزانزدهام؛
سوارِ قصههای دهکدهام
سفر به درازا کشیده بتاز،
برس به زمستانِ یخزدهام
برس به دادِ برگهای تقویمم
به شبزده روزهای سردِ تقدیرم
و شعله فکن به جان و جادو کن
جوان شود از تو چهرهی پیرم
بیا، بخند و جهان شکوفا کن
بزن، برقص و گل بده غوغا کن
به یک اشاره بُتکده ویران ساز
دوصد قبیله به عشق شیدا کن
مهراد آریا