شبهای رازگونه،
روزهای رمزآلود؛
رازهای چون شب تاریک،
من و درازای این جاده ی باریک …
آه از این تیرگی مرموز!
چه کسی خواهد فرسود؟
قلب مرا باز امروز …
درد در رگ جاری ست،
جای خون میخروشد
چشمهٔ عمیقِ چشمانم،
تا خودِ صبح میجوشد …
کلماتِ خیسِ مبهم،
در دریای کاغذی شناور،
خون و تلخی و تکرار …
سه قطره اشک و قطره ای جوهر !
قطره ای برای ایران،
جنوب تا ورای گیلان …
قطره ای از دل برای جان؛
مردم خوب آذربایجان …
آن یکی خشکیده ی آخر،
شور و تلخ و یخ زده آنجا،
آن یکی تکراری تنها،
آن برای خود، این خودِ ویران …
– مهراد آریا
شعر بسیار زیباییه! بی صبرانه منتظر شعر بعدی هستم…
اگه این شاد بود پس چرا شیر گاز خونتو باز نمیذاری
ممنونم سایتتون عالیه