شُرشُرِ باران

به رنگ مردم به سپیدی صلح
به رنگ مردم، به سپیدی صلح

در انباریِ کوچک مادربزرگ که آمیخته‌ای از خاطرات و اشیاء رنگ و رو رفته است صندوقچه‌ی خاک گرفته‌ای را میابم، توی صندوق چشمم به جعبه‌ی مداد رنگی‌ها و کاغذ سپید که می‌افتد تمام آن روز همچون فیلم سینِمایی جلوی چشمانم…