داستان

رویای توت
رویای توت

زمان در حالِ ذوب شدن بود، منظومه‌ها پویا و رودها جاری. شتابان از میان باغ گذشت، از بین بوته‌های جلوه‌گرِ نسترن که دو طرفِ سنگ‌فرش روییده بود، روی گلبرگ‌ها چند قطره شبنم چکیده بود، خُنَکایِ فوّاره‌ی آب صورتش را لمس…