یادداشت

کوتاه
به رنگ مردم به سپیدی صلح
به رنگ مردم، به سپیدی صلح

در انباریِ کوچک مادربزرگ که آمیخته‌ای از خاطرات و اشیاء رنگ و رو رفته است صندوقچه‌ی خاک گرفته‌ای را میابم، توی صندوق چشمم به جعبه‌ی مداد رنگی‌ها و کاغذ سپید که می‌افتد تمام آن روز همچون فیلم سینِمایی جلوی چشمانم…

جادوگر موسیقی
جادوگر نود و نه ساله

پیرمرد جادوگر بود، ردای مشکی زیبایی به تن می‌کرد، چشم‌هایش را می‌بست و خنده بر لب چوب‌دستی جادویی را در هوا می‌چرخاند، می‌رقصید و می‌خندید و با گردش دست، فریادها و ناله‌ها و خنده‌های ده‌ها ساز را جادو می‌کرد، از…

دانایی
خواندن یعنی دانایی

پدرم کتابخانه‌ی بزرگی دارد که با گذشت سال‌های دراز هنوز به شکوهش خو نگرفته‌ام، صدها جلد کتاب با اندازه، نقش و نگار، زبان و زمینه‌های گوناگون. از کودکی شیفته‌ی این بخش مرموز خانه بودم و هنوز هم هنگامی که دوروبرم…