یلدا،
گیسوان بلندش را،
این سیه خوشههای درهمتنیده،
بر شانههای این شبِ شیرین،
شانه زده، بسته و آویخته …
و بر تمامِ چَشمهای خوابآلود،
هر آنکه خواب زیر پلکهای سنگینش میلغزد،
و بر همه فکرهای خمارِ وهمآلود،
آبشاری از ترانه ریخته …
من و ماه و مهشید،
من و مهشید و ماه،
میخزیم زیر کرسی و گاه …
سرما،
این پیرزنِ مقیمِ شهر ما،
غُر میزند از این،
لحاف چهارخانهی راهراه …
لبو لوچه از شیرهی لبو آویزان،
شعلهی سوسوزنِ چراغِ مادر را،
بهجای تمام شبتابهای تابستان؛
خیره میپاییم.
منِ سالها بیگانه،
با دانههای سیاهِ هندوانه،
تخمه میشکنم و میشکند امشب،
پشت پنجره،
سایهی سیاه مترسک!
دیوانه میشوم و فریاد میکشم،
پروانه میشوم و پرواز میکنم!
پر میکشم از ویرانههای قاب،
از زمین به آسمان،
از خشکی به آب …
و امتدادِ ردپای خیالم در آسمان پیداست.
انار غرق در شرابِ سرخِ شیرین،
میلاد صد یاقوت را جشن گرفته،
و باز …
بر سر سفرهی رنگینِ پریماه،
منم و اضطرابِ ترکهای روی ماه،
ترک نیست این بار و ،
سایهی شاخهای ست؛
باز کاشته همسایه درخت تازهای …
سه ماه در لباس سپید …
عروس بهار است،
تکدرخت ژولیدهی بید …
و لاجرم جوانه خواهد داد،
تا خرداد !
یلدا
دخترکِ خنده روی زیبا …
به خواب میرود امشب،
کمی دیرتر در بستر ماه …
و من اما
خوابِ تو را امشب،
در بیداری خواهم خندید …
آری باید دید!
و اناری رسیده،
از سرراستترین نشانی دنیا خواهم چید،
سرختر از خورشید …
و خنده میزنیم
به آنچه بوده و هست،
و هر آنچه نخواهد بود،
من و ماه و مهشید …
– مهرا آریا [ یلدای 1391 ]
من و ماه و مهرداد
واحد جان منتظر شعرای جدید هستیم:)
عالی بود.
یلدات مبارک