اندیشه‌های مهراد آریا

خویشتن داری

زیر هجوم نگاه سرد کوهستان،
و رقص شاخه های سبز سروستان
با گذر گنگ آدمک‌های بی‌رنگ
و با سرود رود و سکوت سنگ ،
عاشقانه خواندم و
چه شاعرانه رفتی …
رفتی و نرسیدی، نرفتم و رسیدم
گفتی و ندیدی و نگفتم و دیدم
مادرم همیشه خوانده بود: یکی بود، یکی نبود
رسیدنم را چه سود؟
“من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود” …

آن روز …
خورشید تندی می‌بارید،
و سیلی سهمگین
پشت مردمک‌هایی لرزان ،
رسم خویشتن داری می‌آموخت.

– مهراد آریا

پرینت

پاسخ دادن


این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.